الکتروموتور



از کول نمایی ها و اسپویل گرایی های یک عده متنفرم:/
طرف می اید از اول تا اخر فیلم را زر زر میکند میرود به درک اعلا واصل می شود "_" حداقل خلاصه کن:/یک مومنت هم جا نینداخته:/
مگر میمیری که ان زبانت را در کامت بگیری و لال شوی و اسپویل نکنی ؟:/،ولو اینکه من بخواهم با سیخ داغ در حالی که تهدید به کور کردنت میکنم ،بازجویی ات کنم؟! :/
از قول های احمقانه ای که به خودم داده ام این است که اگر یک بار دیگر به سرم زد بروم که بگویم برایم اسپویل کنید فرقی ندارد که باشد از عمو گوگل تا مخاطبان هرچی اصلا ، دستم را سه چهار بار سوارز وار  گاز بگیرم:/قشنگ میخواهم پاچه خودم را بگیرم:/



صدای سوت در گوشش می شکند

سوت،سوت و بازهم سوت.

به یاد میاورد،همه چیز را.

قدم هایش سست میشود.

لگدی به دیوار اتاقی میزند که هیچ دری ندارد ،ناخن شصت پایش از وسط میشکند خونریزی بدی دارد.در حالی که کف اتاق پخش شده و سر کوچکش را در دست میفشارد فریاد میکشد،فریاد می کشد،فریاد میکشد

یک اسب از میان اتاق شیهه کشان میگذرد.

بدون سوار.

ان بغض متعفن و در گلو پلاسیده اش را در خفا بالا می اورد.

ناخن هایش را در گوشت دیوار فرو کرده و فریاد میکشد.

دیوار کش می اورد

حالا دیوار روبه رو اش تبدیل به جاده ی جنگلی شده است.

یک هزار تو

پاهای کثافتش را به هزار تو وارد میکند.

ضجه های  پرکینه ادم های سلاخی شده بدرقه اش میکند.

صدای سوت دوباره شروع شده است!


صدا های درون مغزم دارند دیوانه ام میکنند:/

من را از کار انداخته اند:/کاملا

مثل ادم معتادی ام که از خماری وا رفته  و میخواهد پایش را حرکت دهد و نمی تواند.راکد و بی مصرف! در نهایت هم همه به او میخندند و میگویند احمق نمی تواند خودش را جمع کند.

معتاد چه شده ام؟

خمار که شده ام؟

نمیدانم

من هیچی نمیدانم.

میگویند سعادت در جهالت است، این است سعادت من؟این کلافگی و سقوط بدون انتها؟

واقعا دنبال چه ام؟

هزار تکه شده ام و هر تکه ام ساز متفاوتی میزند،از چنگ و سه تار تا درام و گیتارموسیقی شرق و غرب،شمالی ،جنوبی،حتی فضاییاصلا فضایی ها موسیقی دارند؟اگر نداشته باشند چه؟مگر میشود؟!موجود بدون موسیقی مگر داریم؟!.موسیقی فضایی چطوری است!کاش میشد مغزم که همه را میشنود از من اطاعت کند و پاسخ دهد،ولی اسبم افسار دریده و من مغزم به زنجیر کشیده،همه چیز اشتباه است همه چیز.

《من》میگوید فیلم ببین،《من》میگوید پست بزار《من》 میگویند برو بمیر،《من》میگوید درس بخوان،《من》میگوید کتاب بخوان ،《من》 میگوید سر خرت را کج کن و از مجازی گمشو بیرون،《من 》میگوید همه تان خفه شوید.《من》میگوید از 《من》متنفر است!میخواهد《من》را بکشد و 《من》جلویش را میگیرد.دارم زیر وزن مغزم له میشوم

من میگوید 《چه مرگته ابله ؟؟!》و جواب من این است 《نمیدانم 》


بعد از اهنگ Deutschland(آلمان)دومین ترک و موزیک ویدئو از البوم جدید رمشتاین ، به نام Radioمنتشر شد.

باز هم صدای خدا گونه لیندمان در تار و پود موزیک تنیده شد و خشم ،تمسخر ،شادی لاقید، غم و غرور را در هم امیخت تا دوباره با دست حقیقت به شنونده ها سیلی محکمی بزند !

این آلبوم ۱۱ قطعه ای که هنوز اسمش مشخص نیست در ۲۷ اردیبهشت(۱۷ می)منتشر میشود.

میشود ۱۱ روز دیگر:(طاقتم طاق شده دیگر:(((

+آقااااااا،موزیک ویدئو های این آلبوم چقدر معرکه شدن(از بهت تخم چشمانش روی زمین می افتد و از خر ذوقی ضربه مغزی می شود)بعد از ۱۰ سال صبر از رمشتاین واقعا چیز دیگری هم انتظار نداشتم☆_☆

بعد از آهنگ امریکا فکر کنم این اهنگ قابلیت لال کردن صاحب نظران را تمام و کمال داشته باشد:))) 

در واقع ،چیزی که همیشه بیشتر از همه در مورد رمشتاین دوست داشته ام این بوده که اگر بخواهد تمیز و بی کثافت کاری انچنان مجابت میکند که بروی در فاز فلج مغزی؛)



Rammstein_Radio


Artist  : Rammstein

Title  : Radio

Year   : 2019

Genre :Neue Deutsche Härte_metal

 industial metal_

Origin  : Germany

Y/A : 1994_Present


سرم درد میکند.

همه اش سردرد دارم:/یکی دوهفته ای میشود که اگر در روز دو سه بار سرم تیر نکشد و از دردش دندان قروچه نروم یعنی هنوز از خواب بیدار نشده ام:/این سردرد های عصبی کلافه ام کرده:/

شاید در حال دگردیسی به اسپایدر منی ،هالکی ،چیزی باشم:/این اواخر خواب شب برایم حرام شده:/ساعت ۳،۴ شب از خستگی بیهوش میشوم و ۶،۶/۵ صبح مثل سگ زخم خورده زوزه کشان با تکرار ذکر روزانه ی فاک دِ لایف از خواب بیدار میشوم:/در طول روز هم نمیخوابم:/همان ساعاتی هم که خواب بوده ام کابوس میبینم و با حالت گند کرخی بیدار میشوم:/دارم از بی خوابی میمیرم:/قبلا روزی ۸ ساعت خواب هم یم نمیکرد،حالا

دو سه روز پیش هم متوجه شدم نمی توانم اشک بریزم:/مهم نبود چقدر بغضم بزرگ میشد ،فقط نفسم میگرفت و صدایم میبرید؛دریغ از یک قطره اشک در این سرسرا://///

حوصله ی هیچ چیز و هیچکس را هم ندارم،بیشتر از همه خودم را

هی سعی میکنم فکر نکنم میخواهم همه ی این حالات احمقانه ام را فراموش کنم ،مدام خودم میپیچانم که سعی کنم خوب باشم ،ولی یکهو نصف شب سرت را بر میگردانی و میبینی که یک هفته است نخوابیدی و الان هم ساعت ۱۱/۵شب ،هنوز بیداری.

گند میزنی به خودت دوباره ،روز از نو روزی که هیچ شکنجه از نو:/

از زنده بودن متنفرم:/


بعد از چهار سال  در ۳۱ خرداد(۲۱ژوئن)البوم ۱۶ قطعه ای جدیدی از گروه Hollywood vampiresمنتشر میشود.

این گروه هارد راک امریکایی متشکل از اعضای اصلی: آلیس کوپر ،جو پری و جانی دپ می باشد همچنین باک جانسون،تامی هنریکسون،گلن سوبل،کریس ویس اعضای تور کنسرت هستند ، از ۲۰۱۵ فعالیتش را شروع کرده.

تک آهنگ جدیدی که از این آلبوم منتشر شده  از خوبترین آهنگ های این گروه بود به نظر من .

البته من با این گروه زیاد حال نمیکنم،ولی این گروه طرفداران پروپا قرصی دارد که اگر بخواهند بمیرند هم زیر سنگ لحد شان عکس جانی دپ و آلیس کوپر را می گذارند:)))




Who's laughing now?_Hollywood Vampires




تو بهترینی.رهایت نمیکنم.کاش میتوانستم هیچ وقت هم رهایت نکنم.نگذارم بروی میدانم که تو هم مثل من برزخی داری که در ان گم میشوی ،مثل من بحران های روانیی که امکان ندارد بروز دهی ،سرکوب هایی از جنس احساسات ،همان احساسات شکست را میگویم،چیز هایی که اغلب مردم به ان میگویند غرور،سرکوب احتیاج به بقیه و محتاج بودن ،خودت هم میدانی که من چه برج زهرماری هستم . انسانی نکته سنج و واقعیت طلب ،ان هم از نوع عصبی اش:)با این حال در برابر تو متحول میشوم،خیال پردازی میکنم،خودم  را رها میکنم و مثل بچه ها در حالی که میخواهم مدام نگاهت کنم بهانه میگیرم و لجبازی میکنم،موجودی کاملا احمق میشوم:)))بیخود نیست که میگویند خوبی رفیق واقعی این است که میتوانی در برابرش احمق باشی،تنها تو در این دنیا توانسته ای من!را از اعماق من!بیرون بکشی.فقط تو توانسته ای من را از قید خودم رها کنی و بگذاری خودم باشم.ما در ظاهر ۱۸۰ درجه اختلاف سلیقه داریم و بازهم فابریک هم هستیم:))نمیدانم چگونه تو تنها کسی هستی که نتواسته ام او ناراحت شوم ،هزاربار دعواکرده ایم اما دلیل بیشترشان حسادت بوده است:))اعتراف میکنم که شاید من سیب زمینی باشم که به اصطلاح خودت هیچ چیز به چپم هم نیست اما نسبت به تو حسودم؛)حسادت احمقانه ای است ؛))))شاید تنها کسی که هیچ وقت حاضر نباشم از عصبانیت سرش داد بزنم تو باشی ،هیچ وقت نتوانسته ام و نمیتوانم:)))بقیه ادم ها به کسی شکل تو میگویند فرشته،ولی میدانی بازهم  میدانم که هنگام خواندن این جمله میگویی تو غیر از آدم هایی:)ولی از نظر من فرشته ها مزخرف و رو اعصاب اند،کسی که همیشه خوب باشد و همیشه وظیفه اش را انجام دهد یوبس و خزعبل است پس نمیگویم فرشته ای، تو بهترین رفیقی!!!! همه چیزت را دوست دارم و کلا حال میکنم :)هرچیزی هم که مربوط به تو باشد به دلم مینشیند:)))خودت هم امیال پسرانه و سلیقه ی مردانه و خشن من را میدانی و میدانی که دست خودم نیست ،کنترلی ندارم و تو.تنها کسی که میتواند برایم رمانتیک ترین وسایل را بخرد و ان را در سرش خورد نکنم توییکه بی شک ذات من را شناخته و فهمیده ای که در زیر این همه خشم و خشونت من چه سلیقه ای دارم و چه را میتوانم قبول کنم ،دقیقا برای همین است که تو بهترینی.


23:33روز15آوریل 2019در این لحظه سقف نتردام فرو ریخت.برای کوژپشت ،فرو ریختن این راهب پیر گوتیک ۷۰۰ ساله فروریختن یک ساختمان نبود،فروریختن سقف رویایش بود،رویا و خیال وجود عشق .بالاخره آتش شهوت کشیش فرولو شیطان شد تنش را بر تن معصوم نتردام نشست.دیشب در همین ساعت ها بود که یکی را گیر اورده بودم و برایش از آخر امان میگفتم، از شروعش از پاریس.از روزی که فرانسوی های رمانتیک جای شراب خون بنوشند ، دیگر زبانشان به آواز نچرخد و رقص به بدنشان ننشیند،وقتی که ان غرور اعصاب خورد کن عجیب و غریبشان پایمال شود و دیگر کسی در میانشان از احساسات بی غل و غش انسانی ننویسد ،میگفتم روزی که نتردام مقدس روی رودخانه در اتش بسوزد و اسکلت نجیب و نافرم کوآزیمودو برای همیشه در میان برج هایش خاکستر شود.امشب.بعد از سالها شیطان پا به زمین مقدس گذاشت و افسانه ی هوگو را  کشت ، بدون نتردام دختر کولی چگونه خدای خورشیدش ،ان فوبوس دیوثش را نجات دهد؟کلود فرولو برگشت و نتردام را اتش کشید !اتش کشید جایی که نطفه همه بود و همه چیز از ان شروع شد از محدودیت دینداری تا اعدام معشوقه و نجات جان یک بز به جای یک انسان!

 کوآزیمودو  دیگر نمیتواند ازمیلاندا ی بیهوش و نیمه جانش را بغل بگیرد از برج های دوقلو بالا برود و از اعماق قلبش که برای اولین بار در ان زندگی کوفتی اش از شادی پر شده،از ته گلویش با ان دهانش کجش فریاد بزند:بست !بست!

برجها هم خاکستر شدند مانند استخوان های ناهنجارت کوآزیمودو ،لعنت به تو.

*عکس از واشنگتن پست


حدودا ۱۳_۱۲روز است 《وقتی نیچه گریست》دارد در خانه خاک میخورد،مدام از ان کتاب بیجان زرشکی رنگ به شیوه اسکلانه ای فرار میکنم:(

نمی دانم چرا ،ازش خیلی میترسم.

من همیشه از کتاب ها میترسیدم،حتی وقتی شعر یار مهربان را در دبستان می خواندم ازشان میترسیدم:/احساس خوبی نمیدهند ،یک جوری هایی زیادی میدانند ،بعضی هایشان خیلی کامل اند باعث حسادتم میشوند:/ ،یک تکه کاغذ بی احساس که رویش احساسات را مینویسند و بعد میتواند مثل ویسکی سرت را گرم کند.برای من یکی حتی یخ هم به سردی کاغذ نیست،ولی این دیگر کتاب خیلی مغزم را رم داده

داشتم گوه میخوردم.

گفتم میترسم ازش،فکر میکنم زیادی برایم سنگین است ،حس میکنم نمی توانم درکش کنم ،خارج از توانم است نمی فهممش ،حتی از نگاهم را از جلدش را هم میم،وقتی در دست میگیرم انگار جسد یک بیگانه فضایی را نگه داشته ام همان قدر گنگ .

هروقت فکر میکنم که حداقل ورقش بزنم خاطره ی پدران و پسران تورگنیف برایم زنده میشود.البته ان موقع ۱۳_۱۴سالم بیشتر نبود که پدران و پسران را از کتابخانه عمومی گرفته بودم و خرکیف وار از لحظه رسیدن به خانه مشغول خواندن شدم،مدت زیادی در پی ان کتاب سگدو زده بودم و اشتیاق کورم کرده بود .طولی نکشید که بعد از ۱۰_۱۱صفحه خسته شدم و گرفتم خوابیدم برای چندین ساعت.وقتی بیدار شدم دوباره خواندم . میخواندم ولی سنگین بودتحت فشار روانی وحشتناکی گذاشته بودم،درک ان همه عصیان و نظر های جدید برای مغز رشد نکرده و ناقصم خیلی سنگین بود حدود سه هفته ای انقدر به این جنون ادامه دادم تا سیم بکسل هم پاره شد و نیمه های کتاب با مغزی اشفته و اعتماد به نفس مرده رفتم کتاب را پس دادم :/هنوز هم از ان کتاب میترسم،دارم برای خواندن دوباره اش بال بال میزنم شاید چند سال دیگر دوباره بخوانمش ولی حالا به اندازه کافی اشوبم نمیخواهم دیگر ان هم اضافه شود،بعضی وقت ها باورم نمیشود از ۳۰_۴۰صفحه کتاب فقط این صحنه احمقانه یادم است :

پسرک گفت :

+قورباغه را میخواهی چکار؟

ان شخص نهیلیست که اسمش را هم یادم نیست گفت:

+به تو میگویم بچه ،قورباغه را له خواهم کرد،ان را له خواهم کرد تا (این جایش را یادم نیست).چون تو هم قورباغه ی بزرگی هستی!

همین را میدانم از این کتاب و داستان معشوقه ی عموی طرف ! همین ها! :(

بدترین کابوس من این است که کتابی را که خوانده ام فراموش کنم ولی انقدر این ماجرا برایم گران تمام شده که همه چیزش از ذهنم رفته:(

نه میخواهم فرار کنم و نه میدانم مغز تحلیل این کتاب را دارم یا نه؟اگر دوباره اعتماد به نفسم به فاک برود چه؟

بحران فکری تخمی تر از این تابحال نداشته ام!


قبل تر ها،زمانی که اینقدر برای خودم ارزش قائل بودم که خودم و بقیه را چیزی بیشتر از کیسه گوشت های پراز خون و کثافت میدیدم ،حول مدتی که هنوز دنیا برایم اینقدر مسخره و احمقانه نشده بود که دست راستم را برای هرچیز و هر کلمه ی موجود و ناموجود بالا ببرم و انگشت وسطم را حواله شان کنم ، بودیست،چاکرا و لوتوس های نشانه اش که با ازادی قلم بر صفحه کاغذ ایستاده بودند و روح شرقی درونشان میرقصید ،همه و همه احاطه ام کرده بود .وقتی دنیای سیذارتا* و راهبان تبتی را متصور میشدم کانزاس در جمجمه ام dust on the wind را زمزمه میکرد.

 اگر بگویم ماتحتم را برای رسیدن به روحگرایی  و حداقل دو کالبد از هفت کالبد کذایی اش جر ندادم دروغ است

بودا اخرین انسان است.

ازاد ترین و غنی ترین انسان.

ولی در هر صورت مراقبه برای من مثل این بود که از سلین بخواهی زبان درازش را در کام نگه دارد و حرف نزند، همان قدر سخت ،همان قدر عوض کننده ی شخصیت.

من باختم!انقدر قوی نبودم که بتوانم تحمل کنم ،زیر بار عنوان صلح طلب بودن و منع خشونت له شدم پس انکار هم نمیکنم، من شخصی نیستم که بتوانم بگویم نه به خشونت !

اصلا چرا خشونت نباشد؟چرا از میان تمایلات حیوانی این مورد همیشه باید به شدت سرکوب شود؟!

+ان تصور دقیقا خود من است:)))تصورم این است که در چنین موقعیتی من هم همچنین پلاکاردی نیاز دارم:)))



*بودا به معنای 《فرد هوشیار و آگاه 》،《فرد روشن 》لقب سیذارتا است


قبل تر ها،زمانی که اینقدر برای خودم ارزش قائل بودم که خودم و بقیه را چیزی بیشتر از کیسه گوشت های پراز خون و کثافت میدیدم ،حول مدتی که هنوز دنیا برایم اینقدر مسخره و احمقانه نشده بود که دست راستم را برای هرچیز و هر کلمه ی موجود و ناموجود بالا ببرم و انگشت وسطم را حواله شان کنم ، بودیست،چاکرا و لوتوس های نشانه اش که با ازادی قلم بر صفحه کاغذ ایستاده بودند و روح شرقی درونشان میرقصید ،همه و همه احاطه ام کرده بود .وقتی دنیای سیذارتا* و راهبان تبتی را متصور میشدم کانزاس در جمجمه ام dust on the wind را زمزمه میکرد.

 اگر بگویم ماتحتم را برای رسیدن به روحگرایی  و حداقل دو کالبد از هفت کالبد کذایی اش جر ندادم دروغ است

بودا اخرین انسان است.

ازاد ترین و غنی ترین انسان.

ولی در هر صورت مراقبه برای من مثل این بود که از سلین بخواهی زبان درازش را در کام نگه دارد و حرف نزند، همان قدر سخت ،همان قدر عوض کننده ی شخصیت.

من باختم!انقدر قوی نبودم که بتوانم تحمل کنم ،زیر بار عنوان صلح طلب بودن و منع خشونت له شدم پس انکار هم نمیکنم، من شخصی نیستم که بتوانم بگویم نه به خشونت !

اصلا چرا خشونت نباشد؟چرا از میان تمایلات حیوانی این مورد همیشه باید به شدت سرکوب شود؟!

+ان تصویر دقیقا خود من است:)))تصورم این است که در چنین موقعیتی من هم همچنین پلاکاردی نیاز دارم:)))



*بودا به معنای 《فرد هوشیار و آگاه 》،《فرد روشن 》لقب سیذارتا است


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

عــــهــــــــــــد بدافزار شناسي گروه تلگرام دیوار تهران گم شده در زمان فردانیوز بازرگانی سایا تکرار زندگی های من وبگاه جامع طراحی سایت و سئو